بلیط
بلیطم روکه سوراخ کرد سوزش داشت ولی بعدها دردش شروع شد. بهتر که شدم از وحشت دردش مسیرم رو جوری انتخاب کردم که دیگه بلیط نشون ندم.
میدونستم که یه روز گیر میافتم. افتادم. ولی دقیقاً وقتی که فکرش رو هم نمیکردم. بلیط کنترل بلیطم رو میخواست ، درده سوراخ اولی رویادم میومد میگفتم بلیط ندارم، باید پیاده میرفتم با یه بلیط سوخته. بلیط سوخته توی جیبت باشه وزنش قابل حمل نیست. دستم روکشیدم روی بلیط تو جیبم و تصمیم گرفتم بلیطمو روکنم. بلیط سوراخ شد ولی فعلاً بدنم گرمه دردش روحس نمیکنم. هر ازچندی سوزشی میاد تیر میکشه و میره. ولی پشیمون نشدم از رو کردنش.
فرق من با خیلیها اینه که اونا کارت اعتباری دارند من فقط از ازل تا ابدم دو تا بلیط.
حالا هردوتاش سولاخن( همون سوراخ خودمون)! الآن سبکم وبی درد. باید نهایت استفاده روببرم. دلم میخواد تا آخرین ایستگاه برم حالا که بلیطش رو دادم. ولی میترسم، میترسم دردش بیاد و امونم رو ببره و مجبور بشم وسطای راه بپرم پایین ببرنم درمونده گاه!!! سوراخ لعنتی هنوزجاش میسوزه، نکنه جای این یکی هم شروع کنه؟! تکیه میدم به صندلی وچشمم رومیبندم. چه مسیر زیبایی… چه سرسبز… دارم از زیبایی مسیرم لذت میبرم که جاش تیرمیکشه، چشمش رو با وحشت باز میکنم، حس میکنم تو گوشم زمزمه میکنه که یادت نره منو… بعضی زخمها خوب شدنی نیستند. باید فراموشش کنم. میرم تو شکم صندلی، چشمم رو دوباره میبندم تا خودم رو تو مسیرم رها کنم…
میدونستم که یه روز گیر میافتم. افتادم. ولی دقیقاً وقتی که فکرش رو هم نمیکردم. بلیط کنترل بلیطم رو میخواست ، درده سوراخ اولی رویادم میومد میگفتم بلیط ندارم، باید پیاده میرفتم با یه بلیط سوخته. بلیط سوخته توی جیبت باشه وزنش قابل حمل نیست. دستم روکشیدم روی بلیط تو جیبم و تصمیم گرفتم بلیطمو روکنم. بلیط سوراخ شد ولی فعلاً بدنم گرمه دردش روحس نمیکنم. هر ازچندی سوزشی میاد تیر میکشه و میره. ولی پشیمون نشدم از رو کردنش.
فرق من با خیلیها اینه که اونا کارت اعتباری دارند من فقط از ازل تا ابدم دو تا بلیط.
حالا هردوتاش سولاخن( همون سوراخ خودمون)! الآن سبکم وبی درد. باید نهایت استفاده روببرم. دلم میخواد تا آخرین ایستگاه برم حالا که بلیطش رو دادم. ولی میترسم، میترسم دردش بیاد و امونم رو ببره و مجبور بشم وسطای راه بپرم پایین ببرنم درمونده گاه!!! سوراخ لعنتی هنوزجاش میسوزه، نکنه جای این یکی هم شروع کنه؟! تکیه میدم به صندلی وچشمم رومیبندم. چه مسیر زیبایی… چه سرسبز… دارم از زیبایی مسیرم لذت میبرم که جاش تیرمیکشه، چشمش رو با وحشت باز میکنم، حس میکنم تو گوشم زمزمه میکنه که یادت نره منو… بعضی زخمها خوب شدنی نیستند. باید فراموشش کنم. میرم تو شکم صندلی، چشمم رو دوباره میبندم تا خودم رو تو مسیرم رها کنم…
5 comments:
زندگي پديده اي اسرار آميز است خنده و گريه نيز جزئي از آن است. واقعا غمگين بد نيست گهگاه غمگين باشي. غمگين بودن زيبايي خود را دارا است. فقط بايد بياموزي كه از اين زيبايي لذت ببري . از سكوت و از ژرفاي آن
دوست داشتن زيباست گرچه پايانش ناپيدا ست من به پايان نمي انديشم كه همين دوست داشتن زيبا ست
براي رسيدن به قله بايد از كوهپايه رو تا به قله رو پيمود براي رسيدن به آرامش بايد تجربه هاي سخت و گاه گداري تلخ رو بدست آورد سعي كن اگر مسيرت سبزه ازش لذت ببري به مقصد كه چي منتظرته فكر نكن بگذار از لحظه لحظه هاي سبز مسيرت خوب استفاده كني كه مقصد برات هيجاني مضعاف به بار بياره هر پاياني كه در انتظار آدمي است مطمئنا به صلاحه شه
خداوند با بعضي از حوادث مشابه يادآور گذشته آدمي مي شه تا بهش بگه از لحظش بيشتر لذت ببره بيشتر قدر بدونه بيشتر شكر به جا بياره و گاه گداري كه فراموشي ذهن آدمي رو لمس مي كنه يادآور مي شه چه تجربه هاي با ارزشي و گرانبهايي تو كوله بارشه و مهمتر از اون هيچوقت آدم رو تو مسير تنها نمي زاره كه هر پاياني به سراغه آدم بياد
من سر جام هستم. جایی درست! بعدشم مگه تو از من خداحافظی کردی که من ازت خداحافظی کنم؟
والله
لوس
Post a Comment