Sunday, December 2, 2007

یکی شدن

حکایت قشنگی هست که بقدر نیازم اینجا میارمش کاملش رو خواستید بگید تا بگم.
میگن طرف گفت میرم خونه معشوقم گفتند برو رفت در زد، گفت کیه؟ گفت: منم گفت من؟ و در رو باز نکرد.
چون نرسیده بود به اونجا که بدونه منم دیگه وجود نداره. رفت و اونقدر تلاش کرد تا وقتی دوباره برگشت و در زد و طرف پرسید کیه؟ گفت تویی، و درها براش باز شد.
------
حکایت یکی شدن حکایت منم نیست حتی نقل آزادی و حریم خصوصی نیست. ماجرای جالبیه که باید بهش قکر کرد.
برای راهی این راه شدن هزینه اش رو باید پرداخت. بار کم بردار که بتونی تا آخرش بیای.

4 comments:

Anonymous said...

ابر در آسمان تصوير ساز است. باران بر روي شيشه پنجره تصوير مي سازد. من تصوير تو را مي كشم تو تصوير خود را

Anonymous said...

يادته اين شعرو؟

Anonymous said...

چشمانمان را بر گذر قاصدك ها باز كنيم كه زمان ساز سفر مي زند دست به دست هم دهيم دلهايمان را يكي كنيم بي هيچ پاداشي حراج محبت كنيم باور كنيم كه همه خاطره ايم دير يا زود همه رهگذر قافله ايم.

YUMMY said...

از وقتی عاشق شدی قشنگ مینویسی ها...خودمونیم
اما یکی شدن حکایت نیست
حادثه است

Post a Comment